آنچه از سوز آتش دل هر عاشق بر آید
November 3, 2008
پسرک و دخترک توی کافه نشسته بودن روی صندلیای که شاید یک روز تو هم بشینی. پیرمرد در حالی که اشک میریخت بلند شد به سمت پسر رفت دست روی شونهاش گذاشت عکس را نشانش داد. پسرک به چهره پیرمرد نگاهی تاسف بار کرد سپس به سمت دختر دوید. یادش به خیر سالها پیش … پیرمرد بازهم نشست روی همون صندلیای که پسرک نشسته بود و تو هم شاید روزی بشینی. |